ماجرای خانم معلم زیبا؛ روایتی از عدالت و شرافت
شهرستان ها
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - دیدارنیوزـ قاسم یزدانپناه: آن روزها معاون آموزشی استان همدان بودم؛ روزهایی که آموزش عمومی و متوسطه یکی بود و هنرستانها زیر نظر معاونت فنی و حرفهای اداره میشدند. در اواخر آبانماه، وزارت آموزش و پرورش گروهی از فارغالتحصیلان متعهد به خدمت را برای تدریس در شهرستانها معرفی کرد. طبق قانون، این افراد باید یک سال بهصورت آزمایشی کار میکردند و پس از تأیید گزینش، به استخدام رسمی درمیآمدند.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
یکی از همین روزها، خانمی وارد اتاقم شد. چادری ساده بر سر داشت و ادب از حرکاتش میبارید. اما چیزی که بیشتر از همه توجهم را جلب کرد، زیبایی خیرهکنندهاش بود؛ از آن زیباییهایی که انگار از دل قصهها بیرون آمده باشد. به قول قدیمیها "مثل پنجهی آفتاب بود."
با صدایی ملایم گفت:
"من از تهران آمدهام. اولین بار است که به همدان میآیم و کسی را اینجا نمیشناسم. خواهش میکنم جایی برایم انتخاب کنید که به تهران نزدیکتر باشد."
پرسیدم چرا؟ کمی مکث کرد و با بغض گفت: "پدر و مادر پیری دارم که به مراقبت من نیاز دارند. باید بتوانم روزهایی که کلاس ندارم، به تهران برگردم."
حرفهایش ساده، اما تأثیرگذار بود. از اوضاع مالی ضعیف خانوادهاش گفت و نگاهش به چادر کهنهاش صحه بر این حرفها میگذاشت. نجابت از تمام وجودش میبارید. او را به فامنین، شهری کوچک و نزدیک به تهران، معرفی کردم و برایش آرزوی موفقیت کردم.
چند ماه گذشت و شهریورماه رسید. روزی در حال برنامهریزی برای آغاز سال تحصیلی جدید بودم که همان خانم با چشمانی اشکآلود وارد اتاقم شد. سلام کرد و بدون مقدمه گفت: "آقای یزدانپناه، گزینش من را رد صلاحیت کردهاند! هرچه میپرسم چرا، هیچ جوابی نمیدهند. من و خانوادهام به این شغل نیاز داریم. عاشق معلمیام و در این مدت نهتنها غیبت نداشتهام، بلکه مدیر و دانشآموزان هم از من راضی بودهاند."
او درمانده بود و این درماندگی در صدایش موج میزد. گفتم: "نگران نباش، خودم پیگیری میکنم. "
یکراست به دفتر مسئول گزینش رفتم. رفتارم طوری بود که همه به قضاوتم اعتماد داشتند. وقتی موضوع را پرسیدم، مسئول گزینش گفت: "گزارشهایی داریم که رفتار ایشان مناسب نبوده است. "
با قاطعیت گفتم: "شما اشتباه میکنید. این خانم زیبایی خدادادی دارد که توجهها را جلب میکند، اما زیبایی نباید دلیلی برای قضاوت ناعادلانه باشد. او نجیب و شریف است. خانوادهاش ضعیف، اما آبرومند هستند. اگر کسی چیزی گفته، یا از روی حسادت بوده یا تعصب بیجا. مدیر و مدرسهاش هم از او کاملاً راضیاند."
مسئول گزینش با کمی تأمل پرسید: "شما او را تأیید میکنید؟" گفتم: "با تمام وجود."
او تاییدیه را امضا کرد و خانم معلم به کار برگشت. وقتی خبر را به او دادم، اشکهایش جای خود را به لبخندی داد که دل را روشن میکرد. انگار زیباییاش چند برابر شده بود. دعای خیری کرد و رفت.
دیگر او را ندیدم و از سرنوشتش خبری ندارم، اما هر وقت به این ماجرا فکر میکنم، یادم میافتد که گاهی ایستادن پای عدالت، چیزی فراتر از وظیفه است؛ نوعی احترام به انسانیت.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/1021818/