بزرگنمايي:
پیام خوزستان - به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «مقاومت زینبیه» که روایتی است از 16 ماه محاصره حرم حضرت زینب (س) و شکلگیری جریان مدافعان حرم، توسط مؤسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی (صهبا) و با همکاری و حمایت مؤسسه فرهنگی «بنیاد رسانهای بیان» نگارش و منتشر شده و در 16 فصل تنظیم شده است.
قرار است جستارهایی از این کتاب با عنوان «برگرفته از کتاب «مقاومت زینبیه»» منتشر شوند.
پنجمین فصل این کتاب با عنوان «مقاومت مردمی» منتشر شده است و «سالم محمدی» راوی این کتاب به معرفی گروههای خودجوش مردمی پرداخته است.
امنیت کامل برای روزی است که دیگر رژیم صهیونیستی نباشد
«امنیت این روزها برای ما که روزهای سخت و شبهای ترسناک محاصره را پشت سر گذاشتهایم، بزرگترین نعمت است و نبود برق و امکانات کمتر آزارمان میدهد. گرچه این امنیت نسبی هم گاهی با صدای مهیب انفجارهای دور و نزدیک میشکند.
انفجارهایی که این بار نه از خمپارهها و بمبهای دستساز مسلحین؛ بلکه از موشکهای پیشرفته و سنگین اسرائیلی است که اهدافی را در دمشق و اطراف آن میزنند تا به خیال خودشان جبهه مقاومت را در این منطقه ضعیف کنند. این صدای انفجار به همه ما یادآوری میکند که امنیت و آرامش کامل منطقه برای روزی است که دیگر رژیمی به نام اسرائیل در آن نباشد.
در اتاقی سرد و زیر نور چراغ قوه روی مصاحبههایی که راجع به زمینهها و مقدمات بحران گرفتهام، کار میکنم. با وجود تمام زمینهها و آنچه پیش از چهارشنبه سیاه اتفاق افتاده بود، باز هم آنچه آن روز میدیدیم، برای ما و حتی مسئولین نظامی، عجیب و غافلگیرکننده بود.
همین غافلگیری بهترین فرصت را به مسلحین داد که آن کشتار بیرحمانه را راه بیاندازند و در دل مردم وحشت ایجاد کنند. تنها عکسالعمل رسمی در آن روز چهارشنبه این بود که نیروهای نظامی و بهخصوص حَرَس جمهوری/ گارد ریاستجمهوری در یکی-دو تا از مناطق که مراکز نظامی و حساس وجود داشت، مسلحین حمله کردند و آنها هم سریع فراری شدند.
تشییع جنازه نمادین
چون دمشق از جهتهای مختلف مورد هجوم قرار گرفته بود، ارتش نمیتوانست در این نقاط بماند و تا میرفت، مسلحین برمیگشتند، اما به خواست خدا همان شب اول اتفاقی افتاد که خطری بزرگ و حتمی را برطرف کرد. «حسن حسینی» از جوانان افغانستانی است که زمان بحران در کارهای رسانهای و فعالیتهای فضای مجازی چند دوره با او همکاری داشتهام...
«وقتی درگیریها شروع شد، ما به خانه پناه بردیم و در را بستیم. با خودمان گفتیم انشاءالله فردا که بیدار شویم، همه امور سروسامان پیدا کرده و دیگر خبری از درگیری نیست، اما همان شب اول، حدود 11 شب، سروصدای جمعیتی را شنیدیم. رفتم ببینم چه خبر شده است؛ دیدم حدود صد نفر دو تابوت را تشییع میکنند. این تشییع جنازه عادی نبود. چون آن ایام در تشییعها بیش از 10 نفر حاضر نمیشدند، اما در این تشییع، بیش از صد نفر حضور داشتند و نکته عجیب دیگر اینکه تشییع ساعت 11 شب بود!
در آن وقتِ شب که مُرده تشییع نمیکردند. جالبتر اینکه هرچه بهسمت قبرستان میرفتند، به تعداد تشییعکنندگان افزوده میشد؛ همه هم از مخالفان نظام و خیلیهایشان افراد شرور و خلافکار منطقه.
من داشتم از بالکن طبقه دوم خانه صحنه را میدیدم. وقتی به قبرستان رسیدند، تعدادشان نزدیک به 200 نفر رسید. وقتی وارد قبرستان شدند، اتفاقی افتاد که چشمانم از تعجب گرد شد! صحنه را با چشم خودم میدیدم، اما نمیتوانستم باور کنم. تابوتها را که زمین گذاشتند و باز کردند، از درون تابوتها، بهجای جنازه، سلاح بیرون آمد! کسانی که زیر تابوت بودند، شروع به تقسیم اسلحهها کردند. قلبم داشت از حرکت میایستاد. تصور اینکه اینهمه سلاح بهدست آنها افتاده، مرا به وحشت انداخته بود.
همه دور تابوتها جمع شده و مشغول گرفتن سهم خود بودند که صدای بالگردی شنیده شد. خیلی تعجب کردم، چون اصلاً معمول نیست که بالگرد در تاریکی شب پرواز کند. مسلحین شروع کردند به تیراندازی سمت بالگرد ارتش.
لحظاتی بعد، علیرغم تیراندازیها، بالگرد خودش را بالای سر آن جمعیت رساند و یکمرتبه صدای انفجاری عظیم کل منطقه «زینبیه» را لرزاند و مرا به داخل خانه پرتاب کرد.
به خودم که آمدم، دوباره به بالکن برگشتم؛ دیدم نه خبری از بالگرد هست، نه از تیراندازی. فقط شعله آتش درون قبرستان، همراه با ناله و فریاد مجروحین به آسمان میرفت. از خانه بیرون زدم و خودم را به قبرستان رساندم. در همین بین، صدای انفجار دیگری آمد و بلافاصله برق قطع شد. ترسیدم. به خانه برگشتم و به بالکن رفتم. از آنجا دیدم ترانس برق در اثر حرارت منفجر شده است. چند نفر با چراغ قوه موبایل، اطرافشان را روشن کرده بودند و نام رفقای خود را صدا میزدند...»
فرصتی برای بازیابی نیروهای مقاومت مردمی
همراه حسن به میدان دوم حجیره و کنار همان قبرستان میرویم و همان دکل برقی که ترانس روی آن منفجر شده بود را به من نشان میدهد. بُهت اتفاق آن شب باعث شد مسلحین کمی زمینگیر شوند و سرعت هجوم و تخریبشان کم شود.
همین فرصت به مردم و علاقهمندان حضرت زینب (س) هم امکان داد تا کمی از شوک بیرون بیایند و برای دفاع از خانوادهها و حفاظت از حرم فکری بکنند. اینجا بود که گروههای دفاع مردمی با کمترین امکانات شکل گرفت.
«سید فادی برهان» در این مورد گفت: «احساس کردیم در شرایط بهوجود آمده، باید خودمان هستههای آغازین دفاع مردمی را در زینبیه تشکیل دهیم. نزد افسران ارتشی که میشناختم، رفتم تا از آنها اسلحه بگیرم. به آنها گفتم از همهطرف محاصره شدهایم و هیچ راه گریزی نداریم، سمت غربی حرم کامل بهدست منافقین افتاده است.
حدود صد اسلحه سبک به ما دادند. اسلحهها را بین جوانان خودمان تقسیم کردم. تعدادی را در اطراف حرم و بر پشت بامها مستقر کردیم، تعدادی هم شبها در محلات و خیابانهای امنمانده گشت میزدند و نگهبانی میدادند.»
از گروههای مردمی که همان اوایل بحران شکل گرفت و بر خلاف بقیه، خیلی هم معروف شد و سروصدا کرد، «لواء/ گروه نظامیِ ابوالفضل العباس (ع)» بود که هنوز هم به شکلی دیگر هستند. نیروهای لواء ابوالفضل العباس (ع) به قول ایرانیها، تیپ و اخلاق داشمشتیها را داشتند. امروز همه، این گروه را به «ابوعَجیب» میشناسند، مردی که پیش از بحران در زینبیه سبزیجات میفروخت، اما با شروع درگیریها، همراه تعدادی از عراقیهای منطقه و دوستانش این مجموعه را راه انداختند و، چون چند کار تصویری و تبلیغی از گروهشان ساختند، معروف شدند.
ابوعجیب بعد از شهادت «محسن خزائی» یکیدو بار از طریق دوستانم از من خواسته بود که بهعنوان مترجم و رابط با مراکز ایرانی با گروه آنها همکاری کنم... «ابوعجیب» در این مورد گفت: «وقتی تظاهرات در منطقه به درگیریهای مسلحانه و کشتن مردم و تهدید حرم تبدیل شد، با بعضی از دوستان گروهی تشکیل دادیم تا در برابر مسلحین بایستیم. در ابتدا نه اسمی بود، نه تشکیلاتی. چندین گروه مردمی بودیم که هرطور میتوانستیم مقاومت کردیم تا اینکه کمکم اسم «لواء ابوالفضل العباس (ع)» از این جهت که آن حضرت (ع) کفیل و مراقب حضرت زینب (س) بودند، برای جمع ما انتخاب شد. در ابتدا حدود 30 نفر بودیم؛ من و برادرم حسین که به شهادت رسید و جوانانی، همه از اهالی زینبیه (س). البته هفت نفر از برادران و در رأسشان شهید «احمد الکیارَه» از عراقیهایی بودند که از قبل در زینبیه ساکن شده بودند.
آنها، چون در دوران بعد از صدام و در درگیری با آمریکاییها، تجربه نظامی داشتند، کمک کردند که مجموعه ما سریعتر شکل بگیرد و بتواند مقاومت کند. یادم هست که اولین خط دفاعی ما در همین میدان حجیره بود که چند بار توانستیم جلوی هجوم مسلحین را بگیریم. تنها آموزش ما همان بود که قبلاً در سربازی یاد گرفته بودیم و تنها سلاحمان، چوب و چاقو.
وقتی درگیریها مسلحانه شد، مجبور بودیم مقابله کنیم؛ اولین سلاحهایمان چند تفنگ شکاری و کلاش بود که پول جمع کردیم و از قاچاقچیهای سلاح خریدیم. بعد توانستیم از خودِ مسلحین سلاح غنیمت بگیریم؛ تا اینکه بعدها از طرف ارتش به ما کمک کردند.»
مقاومتهای فامیلی
برخی از مردم هم به شکل فامیلی و با چوب و چاقو وارد معرکه شدند تا از ناموس خودشان و از حرم مراقبت کنند. مراقبتی خالصانه که اگر نبود، در همان روزهای اول _زبانم لال_ حرمت حرم میشکست.
یکی از آنها «جعفر عَلَبیّ» است؛ جوانی که آن روز با چوب به صحنه آمد، اما بعدها یکی از رزمندههای آموزشدیده تشکیلات دفاع از منطقه شد.
«جعفر عَلَبیّ» در این مورد گفت: «مسلحین میخواستند به حرم حضرت زینب (س) هجوم بیاورند. من، برادرانم و پسرعموهایم مجموعهای 40 نفره تشکیل دادیم که مقابلشان بایستیم. خوشبختانه اولین حملهای که از سمت خیابان «تین» شد را دفع کردیم. آنها چندصد نفر بودند، اما به لطف خدا و حضرت زینب (س) توانستیم بر آنها غلبه کنیم. البته آنها هم اول چماق و اینها داشتند و هنوز تفنگ بهدست نگرفته بودند. قصدشان تخریب بود و میخواستند حرم را آتش بزنند.
بچهها از گروههای دیگر و چند نفر از کلانتری هم به ما کمک کردند تا توانستیم آنها را به عقب برانیم. چند روز بعد که حرکتهای تخریبی بیشتر شد و اینها سلاح به کار گرفتند، همه مناطق اطراف حرم «سیده زینب (س)» را اشغال کردند و تا نزدیکیهای حرم رسیدند. آن موقع خدا حزبالله لبنان را برای ما فرستاد. حزبالله ما را تقویت کرد، به ما اسلحه داد و هستهها رشد کردند.»
انتهای پیام/ 118
مطالب مرتبط روایتی از 16 ماه محاصره حرم عقیله بنیهاشم (س) در کتاب «مقاومت زینبیه» روایت دستگیری اهل سنت سوری در زمان جنگ داعش بحران سوریه چگونه به جنگ داخلی تبدیل شد؟ سوءاستفاده از غفلت مردم سوریه/ اعتراضاتی که از خارج هدایت میشد چرا ایران به سوریه کمک کرد؟ چرایی ورود حزبالله لبنان به بحران سوریه