شاعرانه/نه میدانم چرا بار سفر بستم که بگشایم
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - آخرین خبر /نه میدانم چرا بار سفر بستم که بگشایم
نه میدانم کجایم تا ز راه رفته بازآیم
بازار ![]()
مرا از نیستی دعوت به هستی کرد نجوایی
پذیرفتم ولی ای کاش میگفتم نمیآیم
چه خیری دیده بودی از وجود ای مهربان مادر
که بردی رنج هستی را و آوردی به دنیایم
گرفتم در بهشت آدم خطایی کرد، حرفی نیست
چرا من جای او در خاک روحم را بفرسایم
نیاوردم به این زندان کسی را با خودم گفتم
گر از رنجی نمیکاهم به رنجی هم نیفزایم
تو تنها اتفاق خوب دنیای منی اما
تو هم ای عشق با تنهاییام بگذار تنهایم
به هرجا پر زدم با سر زمین خوردم، نفهمیدم
که سقفی شیشهای بین من است و آرزوهایم
من از خاطر نبردم هرگز اقیانوس بودن را
کنون شاید کویر اما هنوز از دور دریایم
ز خواب مرگ بیدارم مکن صبح قیامت هم
که با این خستهجانی تا ابد باید بیاسایم
فاضل_نظری
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/1067513/