محمدرضا تاجیک: اگر پزشکیان هم موفق نشود، باید مردم را منحل کنیم!
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام خوزستان - انصاف نیوز / محمدرضا تاجیک، متخصص تحلیل گفتمانهای سیاسی، لازمه پیادهسازی عدالت و انصاف – که رئیس جمهور پزشکیان در دوران انتخابات بر آن تاکید داشت – را تغییر رادیکال در بنیانهای اندیشهای و عملکردی نظام حکمرانی میداند. میگوید توزیع قدرت در میان اصحاب دیرینه قدرت عدالت نیست و جامعه باید به صورت عینی شاهد تغییر در حکمرانی باشد تا آن را یک تاکتیک فرض نکند.
مسعود پزشکیان در انتخابات پیش از موعد 403، سخنانی گفت که توانست بخشی از مردم را جذب کند، کما اینکه بخش بزرگتری را هم جذب نکرد. اما اگر با انتخاباتی که فقط چند ماه قبل از این انتخابات در کشور برگزار شد مقایسه کنیم، متوجه میشویم که تفاوت گفتار او با کلیشههای رایج، تاکید بر اینکه وضع کنونی حاصل اشتباهات حاکمیتی است و باید شیوه حکمرانی را تغییر داد، یا تاکیدش بر عدالت و انصاف، عدهای را مجاب کرد که پای صندوق رای بیایند. برداشت شما از این عدالت و انصاف چیست؟ به نظرتان با چه پشتوانه فکریای مطرح شده است؟
اگر عدالت و انصاف یا عدالت به مثابه انصاف را به مفهوم رالزی آن بخواهیم درنظر بگیریم، آنچه آقای پزشکیان مطرح کرده، نه عدالت است و نه انصاف؛ عدالت نیست چون توزیع عادلانه فرصت صورت نگرفته است. نوعی توزیع ناعادلانه قدرت را شاهدیم. به علاوه اینکه اصل تفاوت هم مدنظر قرار نگرفته و نمیتوانیم از عدالت به معنای رالزی آن سخن بگوییم. انصاف نیست، چون انصاف به مثابه یک امر اخلاقی، ریشه در آزادی و برابری دارد اما نشان خاصی از آن آزادی و برابری که شرط عدالت است نمیبینیم. بنابراین به نظر من آنچه مطرح شد یک تاکتیک در یک شرایط خاص بود؛ راهی برای برونرفت از شرایط خاص که به ارادهای فراتر از اراده شخص پزشکیان هم مطرح شد.
احساس من این است که آنچه در این انتخابات شاهد بودیم یک بازی کوچک بود در متن و بطن یک بازی بزرگتر و آن بازی بزرگتر مشخص میکرد چه کسی باید بیاید، چه کسی باید برود، چه نوع بازیای باید شکل بگیرد، چه قوانینی باید بر این بازی حاکم باشد و چه ادبیات و چه الهیات و چه اخلاقیات و چه الهیات سیاسیای بر آن حاکم باشد که ما بتوانیم زمان و زمانه خود را به نوعی تدبیر کنیم و از این پیچ تاریخی عبور کنیم.
بنابراین اساسا اعتقاد دارم آنچه در بیان و زبان اشخاصی مانند ایشان در مورد عدالت و انصاف میآید، به تعبیر بدیو، چیزی جز یک نام نیست و عمق معنایی ندارد. نه مبتنی بر تئوری خاصی است و نه امکان تقریر و تدوین یک گفتمان خاص دارد؛ نامی است که بر نوعی خاص از توزیع قدرت در میان اقطاب دیرینه قدرت گذاشته شده است. اقطاب قدرت در قدرت سهیم میشوند و نامش میشود وفاق مبتنی بر عدالت و انصاف در حالیکه عدالت به مثابه انصاف باید ناظر بر شکافهای قومی جامعه باشد. باید ناظر بر شکافهای زبانی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، طبقاتی و فقر و غنا باشد.
اینکه بخواهیم در راس هرم جامعه و در بین کسانی است که دیری است همدیگر را میشناسد و بر سر یک بازی هستند، به تعبیر مولوی مروزی و رازی اند اما همگان بر سر یک بازیاند، قدرت را توزیع کنیم و نامش را عدالت و انصاف بگذاریم، با کمال احترام، تهی کردن عدالت و انصاف از معناست. حداقل تعبیری بسیار مضیق از این مفهوم است.
وفاقی هم که از این نوع از عدالت به مثابه انصاف پدید میآید، در بطن جامعه تولید شقاق میکند چون لزوما آنچه در راس جامعه به وفاق میانجامد، در متن مردم و در قاعده هرم جامعه، همدلی برنمیانگیزد و چه بسا موجب واگرایی بیشتر و رادیکالیزهشدن فضا هم بشود و موجب برخورد تندتری میان قاعده و راس هرم جامعه هم بشود.
بنابراین من باور ندارم آنچه به عنوان عدالت به مثابه انصاف مطرح شده است، معنای عمیقی داشته و مبنای یک عمل متفاوت در راس هرم قدرت باشد.
تجربه به ما ثابت کرده است که عمر کارکرد کلمات و تعابیر زیبا بسیار کوتاه است و پس از مدتی، مردم با دلزدگی و قهر پاسخ خواهند داد. از سوی دیگر به نظر میرسد ما دیگر فرصت آزمون و خطا نداریم چون برای 4 دهه حمایت مردم از نظام سیاسی به عنوان منبع مشروعیت و تولید قدرت معرفی میشد و اینک این منبع تولید قدرت ضعیف شده است. بنابراین اگر تعبیر شما را بپذیریم که عدالت و انصاف تاکتیکی برای عبور از بزنگاه خاصی بود، بیشتر از پزشکیان، کلیت نظام سیاسی لطمه میبیند و بهزودی شاهد قهر بیشتر و عمیقتر مردم خواهد بود. چرا باید چنین بازیای را طراحی کند؟
ببینید؛ یک جریان به صورت حادثی یا به تعبیری شانسی، در یک شرایط تاریخی بر سر کار میآید. نقطه صفری که بر سر کار میآید، کل تاریخ آن جریان است. این جریان از قبل آماده نبوده است؛ نظام اندیشگی و معرفتیاش را تدوین نکرده، این جریان از یک گفتمان مشخص بهره نمیبرد، پشتوانه جریانی خاصی ندارد، نظام سیاسی و اجتماعی مشخصی ندارد و… شرایطی به وجود آمده؛ به تعبیر عامیانه، باز قدرت گیج خورده و گیج خورده و روی دوش یک نفر نشسته است.
آنچه پیش آمده، حاصل تمهیدات و تدبیر تاریخی نیست. اینگونه نبوده که فردی در تسابق قدرت بر دیگرانی غلبه کرده باشد، بنابراین پیروزیاش خودش را هم دچار حیرانی میکند. خودش را هم دچار شگفتی میکند که بالاخره این پیروزی از چه رو بود؟ آیا ناشی از استعداد و امکانات نهفته در نظام اندیشهای ما بود؟ ما توانستهایم با مردم یک رابطه معنایی برقرار و آنان را پیرامون خود بسیج کنیم یا نه، شرایط بازی قدرت این امکان را برای ما فراهم آورد که برترین گزینه و ممکنترین گزینه در شهر باشیم.
این فضاییست که در مورد جریان کنونی قابل ارائه و تحلیل است؛ به هیچوجه نمیتوانیم بگوییم یک جریانی تمهید تاریخی کرده و ثمرهاش را در انتخابات اخیر دیده است.
به تعبیر مرحوم اخوان ما با یک باغ بیبرگی و با یک شط علیل روبهروییم؛ از این باغ بیبرگی و این شط علیل، انتظار ویژهای نمیتوانیم داشته باشیم اما وقتی این اتفاق افتاد، طبق معمول جامعه ما، اصحاب قدرت چون با دانش و فن و هنر قدرت یا آنچه فوکو میگوید، تکنولوژی قدرت آشنا نیستند، به کلمات زیبا پناه میبرند. تلاش میکنند از کلمات زیبا یک نوع فناوری قدرت بسازند. در شرایطی هم ممکن است این کلمات زیبا بتوانند در افکار عمومی رسوخ کنند و قدرت بسیجکنندگی پیدا کنند اما به نظر من، در گذار جامعه ما در دوره پساانقلاب، عصر کلمات زیبا سپری شده است.
حتی اگر بخواهیم به یک گفتمان آلترناتیو برای برونرفت از شرایط کنونی بیاندیشم، این گفتمان باید از جنس کنش باشد. از جنس راه حل عملی باشد. مردم نسبت به کلمات زیبا آلرژی پیدا کردهاند. مردم دیگر فریفته کلمات زیبا نمیشوند کما اینکه با حضور همه بزرگان در میدان و با حداکثر تلاشی که شد، بیش از 50 درصد مردم لبیک نگفتند. آن تعدادی هم که لبیک گفتند، فریفته کلمات زیبا نشدند، برای ممانعت از به قدرت رسیدن کنشهای زشت به میدان آمدند.
در شرایطی مردم تصمیم گرفتند از روزنهای که گشوده شده است، عبور کنند؛ معنایش فریفته کلمات زیبا شدن نیست و من معتقدم که دیری هم نخواهد پایید. هرچند میدانم آقایان خودشان هم متوجه شدهاند و الان در حال برگزاری نشست و همایش هستند تا وفاق را تئوریزه کنند ولی به نظر من این نوعی فیلسوفی کردن مطلب است؛ قبلش باید تئوریای تنیده شده باشد و بعد بیان شود. وقتی صاحب قدرتی، مفاهیمی را به کار میگیرد، نهادهای منصوب به قدرت تلاش میکنند آن را فیلسوفی کنند و چهره عقلی و معنایی به آن بدهد. این یک کنش سیاسی است، کنش معرفتی نیست.
به نظر من چنین میرسد که آن سلاح مرهمآفرین اگر نتواند واقعا و در عمل مرهمآفرینی کند، به طور فزاینده ای به سلاح زخمآفرین تبدیل میشود علیه کسانی که فکر میکردند با این مفاهیم میتوانند روزنهای بگشایند. از این رو واهمه دارم که اگر این مسیر هم در جامعه ما به بنبست برسد، باید برویم به سمتی که مردم را منحل کنیم چون به هیچ روش دیگری نمیتوانیم مردم را به میدان بیاوریم. بنابراین به یک معنا دعا میکنم تیمی که بر سریر قدرت است، موفق شود.
شما میگویید عصر کارکرد کلمات زیبا گذشته است. پزشکیان که وعده آزادی نداد، عدالتی از جنس توزیع پول را وعده نکرد و حتی در باغ سبز نشان نداد. به نظر میرسد بخشی از حرفهای او، بیان درستی از صورت مسائل کشور بود؛ اینکه مسیر را اشتباه آمدهایم و در مسیر اشتباه، 100 سال دیگر هم به توسعه نمیرسیم. او از بدیهیات نظام حکمرانی حرف زد؛ اینکه اقتصاد بسته یا دیپلماسی تهاجمی نتیجه ندارد یا باید اقدام و مذاهب درون کشور را دید. آیا نمیتوان همین بدیهیات فراموششده را به عنوان عملکردی ذیل عدالت به مثابه انصاف معرفی کرد و امید داشت که 5 درصد یا 10 درصد دیگر از مردم هم، در نتیجه این نوع از مواجهه عملکرد به نظام تدبیر امیدوار شوند و به میدان بازگردند؟
من بارها گفتهام که بخشی از نظام تدبیر به این نتیجه رسیده است که با این ریش نمیشود رفت تجریش. این عصا معجزه نمیکند و این پا یارای قدم برداشتن بیش از این را ندارد. سطحی از عقلانیت در اربابان قدرت پدید میآید که میگوید باید اگر نه مسیر را، شیوه رفتن را باید تغییر دهیم اما دقیقا عدالت و انصاف اینجا نهفته است. عدالت و انصاف صرفا یک مفهوم تئوریک نیست.
عدالت و انصاف وقتی معنا پیدا میکند که به هنگام و درخور صورت بگیرد، یعنی به بیان اجرا و عمل و کنش دربیاید. اینکه صرفا بیان کنیم جامعه ما قومیتها را ندیده است یا کنشهای سطح جهانی ما تنشآفرین بوده است، عدالت نیست. شما باید در بنیانهای اندیشگی، هنجاری، ارزشی و ایستاری گذشته با در دقایق گفتمان مسلط تغییر رادیکال ایجاد کنید تا عدالت معنا پیدا کند. اگر نه، به تعبیر لکان، شما روکشی مخملی روی همان زمختیهای پیشین کشیدهاید.
نمیشود این تغییر رادیکال نباشد و بطئی باشد؟
نه، اگر تغییر رادیکال نباشد، دیگران از شما نمیپذیرند. عدالت آنچه در ذهن شما رخ میدهد نیست. عدالت در بیان رالز یک امر اجتماعی است نه یک امر فردی. شما فرض کنید در سطح جهانی، ما به مثابه یک فرد از تنشزدایی سخن میگوییم. طرف مقابل هم باید این را از شما بپذیرد. اگر این شعار را یک تاکتیک برونرفت از شرایط کنونی دانست، هرگز با شما همراهی نمیکند. بحث این است که اینها به بنبست رسیدهاند و دنبال تاکتیکی برای عبور از این بنبست میگردند، دارند زمان میخرند. اگر چنین باوری از شما داشت، اصلا به شما مجال اجرا نمیدهد. در سطح ملی هم چنین است. مردم باید باور کنند که چرخشی در سیاست، در نگاه به اقلیتها، در دیپلماسی و… در گفتمان مسلط به وجود آمده است. اگر اقتضای طبیعت آن گفتمان همان است که بوده است، هر اقدامی تاکتیکی محسوب میشود و جامعه با آن همراهی نمیکند.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/974037/