پیام
خوزستان - از صبح که چشم باز کردم سرود «خمینی ای امام، خمینیای امام» در سرم دائم درحال پخش و تکرار شدن است و همزمان تصاویر سیاه و سفیدی هم از امام دست در دست خلبان، درحال پایین آمدن از پلههای هواپیما از مقابل چشمانم رد میشود. سنم به آن زمانها قد نمیدهد اما به لطف تلویزیون و رسانه جوری همه اتفاقات را از برم که انگار همانجا و در همان روزها زندگی کردهام.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
سال که به یازدهمین ماه خود یعنی بهمن میرسد از همان ابتدای ورودش همهجا رنگ و بوی دیگری میگیرد. رنگ و بوی انقلاب، رنگ و بوی پیروزی، و رنگ و بوی بیرون رفتن دیو و درآمدن فرشته.
عقربههای ساعت چند دقیقهای مانده به 10 صبح را نشان میدهند که بالاخره موفق شدم از خانه بیرون بزنم. مثل همیشه مترو را بر هر وسیله حمل و نقل دیگری ترجیح دادم تا گیر ترافیکهای بیامان تهران و ماشینهای بهم گره خورده نیفتم. بعد از گذراندن سفری یک ساعته در زیر زمین و سوار بر قطار، در ایستگاه «شادمان» سر بیرون آوردم و با ابرها و آسمان کدر رنگ و آلوده تهران چشم در چشم شدم.
هنوز مقصدم را پیدا نکردم و با رسیدن به پل عابر پیاده تصمیم گرفتم کمی ارتفاع بگیرم تا شاید از بالا بتوانم پیدایش کنم. با چشمهای ریز شده همه ساختمانهای آن اطراف را دید میزنم و ساختمانها را با عکسی که داخل تلفن همراه دارم تطبیق میدهم. بالاخره نگاهم به یک ساختمان قدیمی و زِوار در رفتهای گره میخورد که روی پیشانیاش تابلوی رنگ و رو رفتهای نصب شده و نوشته «ساختمان آزادی 110».
از آن روز برایم بگو
ساختمان آزادی همان ساختمانی نیمه کاره و تنها اسکلت بندی شده معروف در عکسهای به یادگار مانده از بهمن سال 1357 است. همانی که 46 سال قبل روز بازگشت امام به وطن، بخشی از جمعیت 6 میلیون نفری را که برای استقبال و دیدار جمع شده بودند را درون خود جای داد. روی پل عابر پیاده ایستادهام و ساختمان دقیق مقابلم. فاصله چندانی باهم نداریم. حتی از لحاظ قدی در یک سطح قرار گرفتیم. فکر کردم که کاش ساختمان میتوانست و حرف میزد. آن وقت من هم میکروفون را مقابلش میگرفتم و میگفتم: از آن روز برایم بگو...
26 دی سال 1357 شاه معدوم پا به فرار گذاشته بود و مردم با اشک و لبخند توأمان انتظار رهبرشان را میکشیدند. رهبری که 15 سالی را در تبعید و دور از وطن گذراند اما لحظهای از مردم غافل نشد. آن زمان «شاپور بختیار» نخست وزیر بود و بعد از فرار شاه واهمه این را داشت که پایههای حکومتش بریزد. به همین دلیل نیز دائم تلاش میکرد تا مانع ورود امام به میهن شود. او بهدنبال به تأخیر انداختن سفر امام خمینی (ره) بود اما امام بالعکس مصمم بود تا هرچه زودتر به ایران بازگردد و آن اتفاقی که مردم در راه آن جانها داده بودند را در ایران رقم بزند.
آن روز مردم از همان ساعات اولیه سپیدهدم مسیر فرودگاه را آب و جارو کردند. خیابانها برق افتاده بود و روی خطوط سفید کف خیابان تا کیلومترها گل چیده شده بود. جمعیت بسیار زیادی نیز اطراف فرودگاه مهرآباد جمع شده بودند. علاوه بر شور و اشتیاق مردم کارکنان رادیو و تلویزیون که مدتی قبل اعتصاب کرده بودند، اجازه پیدا کرده بودند تا مراسم استقبال از امام را پخش زنده کنند تا چشم همه مردم ایران به دیدار روح الله روشن شود.
روز موعود فرا رسید؛ صبح روز 12 بهمن 57 هواپیمای «ایرفرانس» ساعت 9 و27 دقیقه از فرودگاه مهرآباد تقاضای فرود کرد و طولی نکشید که هواپیمای امام به زمین نشست و امام خمینی با طمانینه درکنار صلابت همیشگیاش به کمک خلبان پرواز از پلههای هواپیما پایین آمد.
ای بسیارخواه، مقدمت گرامی باد!
از نگهبان برای پیدا کردن سوژه مدنظرم کمک خواستم و او هم من را بهطرف یکی از واحدها که دفتر اسناد رسمی بود هدایت کرد. داخل ساختمان همانند بازیهای کامپیوتری هیجان انگیز و پیچ در پیچی بود که برای رسیدن به فینال باید چند در را باز و از آن عبور میکردی. وارد واحد که شدم خودم را معرفی کردم که سردفتر بعد از شنیدن اینکه خبرنگارم بیتوجه به درخواست اصلیام سفره درد دلش را باز کرد و از فرسودگی ساختمان و وخامت وضعیتش گفت: «چی بگم آخه خانم، ساختمان پوکیده، از اول هم همینطور بود. اینجا حتی گازکشی هم نشده. شما باورت میشه ما هنوز از کپسول برای گاز استفاده میکنیم؟»
سراغ نفر بعدی میروم. همانی بود که دنبالش بودم. نگهبان گفت که از ابتدا اینجا بوده و میتواند کمکت کند. پیرمردی عینکی با موها و ریشهای کوتاه شده جوگندمی که حرفهای زیادی از آن روز برای گفتن دارد؛ اما زهی خیال باطل. با لبخند بهطرفش رفتم و بعد از معرفی خواستم که زمان کوتاهی را در اختیارم بگذارد. اما عذرخواهی کرد و گفت که یادآوری خاطرات آن روزها بهمم میریزد.
ناامید و سرگردان بعد از بالا و پایین کردن پلههای ساختمان، مسیر برگشت را به طرف مترو نشانه گرفتم. سفر زیرزمینی ام که آغاز شد، «سه دیدار» را باز کردم و رسیدم به همان جایی که «نادر ابراهیمی» در بخشی از داستان کودکی امام خمینی گفته بود: مردِ از دریا برآمده، گرچه بسیار پیر، اما تنومندترین انسانی بود که در همهی اعصارِ ذهن خویش میشناختم قدرتمند، با بازوان ستبرِ پیچیده، سری برافراشته، و نگاهی خدای من! نگاهی درهم کوبنده و مغلوب کننده...
پس، درِ کلبهام را کوفت به استحکام و پا به درون کلبهام نهاد و نور کورم کرد. و مرد گفت: مردم حقیر را که خُرسندانه از دریچههای محقّر به جهان مینگرند دوست نمیدارم. این، خیانتیست بزدلانه به چشم؛ به حقّ رؤیت؛ به توان شناگریِ دیدن. اما بیش از این، من ذات قناعت را دوست نمیدارم و قناعتکاران را که پستترین مردم روزگار ما هستند؛ چرا که قناعت، این زمان، چیزی نیست الا نیمتشنه نگه داشتن اسبی که راهی دراز را به قصد خوب نوشیدن پیموده است.
گفتم: ای بسیارخواه! مقدمت گرامی باد! اینسان که تو از دریا، از فراسوی باور ما، برآمدی. حق است که چون همگان نیندیشی؛ اما من اسبهای بسیاری را دیدهام که پس از تشنگیِ طولانی، چندان نوشیدهاند که درجا فرو مردهاند با شکمهای از حرصْ آماس کرده و با حسرت ابدیِ تاختن در دشت.
کد خبر 6364107
http://www.khozestan-online.ir/fa/News/1043012/«آزادی-110»؛-ساختمان-انقلاب-در-دل-تاریخ