پیام
خوزستان -
به گزارش جماران؛ روزنامه خوزی ها نوشت: وقتی که با «منصور قمر» تکتیراندازی که دوربین به گردن گرفت و آزادسازی
خرمشهر را ثبت کرد تماس گرفتم و اینبار صحبت از یک گفتوگوی متفاوت را با ایشان در میان گذاشتم، بیمقدمه گفت: قبل از هر صحبت و ذکر خاطره راجب دفاع مقدس لازم است عرض کنم که در قیاس با بسیاری از رزمندگان و دلیرمردان در جنگ تحمیلی بنده به واقعیت به پای آنان نمیرسم و به هنگام خاطره گویی از شهداء گرانقدر با یک جنگ درونی روبرو هستم چرا که از بس مقابل آن عزیزان شرمساریم که خدا وکیلی نمیدانم سخن از شهداء ما را به آرامش میبرد یا به سرزنش؟!
شما در دوران جنگ کادر رسمی نیروی مسلح بودید یا به عنوان بسیجی در مناطق عملیاتی حضور پیدا میکردید؟
با شروع جنگ تحمیلی و حمله رژیم بعث عراق به عنوان یک بسیجی عازم جبههها شدم.
ماموریت بنده تک تیرانداز بود.
و چطور شد که دوربین به شانه انداختید؟
یکی از همرزمان که از فرماندههان شجاع تیمهای اطلاعات برون مرزی در
دزفول یک سخن به یاد ماندنی خطاب به من گفت که باعث ایجاد یک جرقه شد. برادر «رحیم یزدی» تاکید داشت که همراه با اسلحهام، دوربین عکاسی را برای ثبت این جنگ عظیم از خود دور نکنم. هنوز پنج ماهی از شروع این جنگ نگذشته بود که گفت شدت این جنگ آنقدر بالاست که فکر کنم سالهای زیادی تداوم خواهد داشت. اینجا بود که برای من اهمیت ثبت و ضبط این حماسهها و اتفاق خاص این جنگ تحمیلی بیش از پیش روشن شد.
در اختیار کدام گردان بودید؟
در طول مدت خدمتم و در جبههها عمدتا با گردان بلال
دزفول بودم که فرمانده آن سردار «غلامحسین کلولی» و معاون ایشان برادر عزیزم «سردار محمدرضا اکرامفر» بودند.
با دوربین به دست گرفتنت مشکلی نداشتند؟
بعضی وقتها آن عزیزان و برخی از همرزمان هم خصوصی به من میگفتند تکلیف ما را مشخص کن؟ یا اسلحه یا دوربین! ولی من که نمیتوانستم یکی را به تنهایی انتخاب کنم. اولین فرصت که بدست میآمد کار عکاسی را انجام میدادم.
یعنی عکاسی را از قبل و به صورت حرفهای انجام میدادید که مجبور شدید در هر بزنگاهی عکس بگیرید؟
در آن مقطع به هیچ عنوان عکاس حرفهایی نبودم. دوربین عکاسی و فیلم و چاپ آنها را با هزینه خودم انجام میدادم. فقط وقتی سردار «محمدرضا آلعبدی» قبل از شهادتش از کار عکاسی من مطلع شد گفت یه دوربین فیلمبرداری سوپر 8 در خانه دارم که میارم و به تو میدهم که فیلمبرداری هم انجام بدهی. به همین خاطر در عملیات بیتالمقدس، علاوه بر عکاسی، فیلمبرداری هم انجام دادم. ولی به محض شهادت «آل عبدی» دوربین امانتی او را به خانواده محترمشان تحویل دادم.
عکسها را بلافاصله ظهور میکردی یا مدتها بعد به سراغش میرفتی؟
فیلمهای سوپر 8 را از طریق عکاسی کانن
دزفول با هزینه خودم به آلمان برای ظهور آنها میفرستادیم که بعد از یکماه بدست ما میرسید. دوربین عکاسیام «MG1» یوشیکا اصل ژاپنی بود که در اوائل جنگ آن را 1200 تومان خریدم.
در دوران جنگ، نمایشگاهی از عکسهای خود برگزار نکردی؟
سال 61 بنابر توصیه سپاه دزفول، چند قطعه عکس از عملیات فتحالمبین برای ارائه در نمایشگاه جنگ که توسط سپاه کشور راهاندازی شده بود دادم. بعد از پایان نمایشگاه، مسئولین تبلیغات سپاه
دزفول به من لوحی که با دستخط مقام معظم رهبری (در آن زمان ریاست جمهوری اسلامی بودند) تهیه شده بود اعطاء نمودند.
در هیچ نمایشگاه دیگری شرکت نکردید؟
تا سال 90 مابقی عکسهای گرفته شده را اصلا در هیچجا و هیچ نمایشگاهی ارائه ندادم. تا اینکه با شروع مسابقات عکس دفاع مقدس در
آبادان و با توصیه چند تن از دوستان در این مسابقه شرکت کردم که مقام نخست را بدست آوردم. بعد از آن در نمایشگاههای عکس ماهشهر، دزفول، استانداری
خوزستان و فرمانداری اهواز نیز به نمایش گذاشته شدند. یکبار هم توسط صداوسیما مرکز
خوزستان تعدادی از آن عکسها به نمایش گذاشته شدند.
مجموعه عکس منتشر نکردی؟
با پیشنهاد و همراهی موثر برادر فرهیخته و همرزم دفاع مقدس دکتر «عبدالحسین رضاییراد» عضو هیات علمی دانشگاه شهید چمران تمامی عکسهای گرفته شده، همراه با خاطراتم با قلم زیبای ایشان جمعآوری که درحال چاپ کتابی به نام «دردهای دوربین زخمی» است. این اثر، نوعی سفرنامه جنگی و ترکیبی از تصویر و خاطره است که بر اساس عکسهای یادگاری تهیه شده است.
شب قبل از عملیات آزادسازی
خرمشهر دوربین خود را آماده میکردی یا مشغول آماده بودن خود برای شرکت در عملیات بودید؟
چند ساعت قبل از مرحله اول عملیات آزادسازی
خرمشهر حقیر و شهید بزرگوار «سید کاظم قلندری» دست بر گردن از همدیگر خواستیم که هر کس زودتر شهید شد قول مردانه بدهد که دیگری را شفاعت کند. من که حقیقت شایسته این سرنوشت نبودم برای سید کاظم قسم خوردم که خواستهات را اجرا خواهم کرد و من هم به او گفتم تو هم یه کاری را انجام بده تا خیالم راحت بشه که مرا شفیع خواهی بود. او بخاطر اثبات این بزرگ منشی و جوانمردیاش تنها مهر نماز و جا نمازی کوچک خود را که همیشه به همراه داشت تحویل داد و گفت این امانت و شرط ما باشه برای عملی کردن قول و تعهد تو به من.
محمود دانشیار آدمی احساسی و عاطفی بود؟
شهید محمود خودش هم در اکثر مجالس مداح بود و با اطلاع از این عملیات سیمای خاص او حکایت از تغییر بزرگ درونی و معنوی او داشت. در بعد ازظهر شب عملیات وقتی از سردار اکرامفر خواستم تا از او هم عکس بگیرم گفت از من چرا؟! با اشاره به محمود (شهید دانشیار) گفت از این، عکس بگیر که از همین الان چهرهاش میگه او دیگه اینجا نیست، آسمانی است. و این بود که محمود به هنگام یورش به ارتش بعث فریاد میزد یا امام حسین چرا مرا قابل نمیدانی؟ همزمان با همان فریادها بود که تیر دشمن بعثی از ناحیه سر تیر به او اصابت کرد و ترکش هم دیگر نقاط بدن او را آسیب جدی رساند. همزمان «سید کاظم قلندری» و «عبدالحسین دهقانزاده» هم به سرور شهیدان ملحق شدند.
از این شهدا هم بلافاصله عکس گرفتی؟
به دلیل حملات گسترده و همه جانبه ارتش بعث عراق ما تا سه روز قادر به جابجایی شهداء عزیز نشدیم تا اینکه بعد از تحمیل شکست ارتش صدام سراغ شهداء یاد شده رفتم که به دلیل گرما تشخیص چهره آن عزیران آسان نبود و به سختی توانستم این بزرگواران را شناسایی کنم و از پیکر مطهرشون همانند چهره معنوی آنها در قبل از شهادتشان از همان محل شهادتشان عکس گرفتم.
در کدام مناطق عملیاتی شرکت کردید و عکس گرفتید؟
بیشترین عکسهای گرفته شده مربوط به عملیاتهای فتحالمبین، رمضان، بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر)، طریق القدس و والفجر مقدماتی است که سعادت حضور داشتم.
و در دوران جنگ تحمیلی،
دزفول شهر آجر خوزستان، با بمبارانهای متعدد مواجه شد. در جریان شلیکها، موشکها و توپخانه و بمبهای هوایی متوالی که بعث عراق به
دزفول انجام میداد بافت تاریخی و ارزشمند این شهر آجری آسیب جدی دید. از آن روزگاران هم عکس گرفتید؟
عراق تا قبل از عملیات فتحالمبین،
دزفول را علاوه بر موشک و بمب با توپخانه هم مورد حملات گسترده قرار میداد. یادم میآید یک مینیبوس که حامل مسافر مردمی برای خروج از
دزفول به طرف شهرهای حومه بود مستقیم مورد اصابت وحشتناک توپخانه عراقیها قرار گرفت و با انفجار کامل مینیبوس تمامی مسافرین بگونهای دلخراش شهید شدند که تحمل ماندن در محل و جمعآوری تکهتکههای آنها هم را هیچ کس نداشت. وقتی بسیجیان و مردم برای کمک در محل حادثه حضور پیدا کردند من در حین شلوغی چند عکس از فعالیت برادران بسیج که در حال جمعآوری اجساد بودند گرفتم. ولی متاسفانه بعد متوجه شدم خبری از اجساد کامل که هیچ، از نیمه اجساد هم خبری نبود و بزرگترین قطعه و تکه اجساد مطهر این شهداء مردمی فقط یک دست بود. همین.
و به نظر میرسد که شدت تلفات در نتیجه به زیر آوار ماندن کم نبود؟
در نتیجه شلیک موشک به منازل مسکونی در دزفول، از طرف بسیج برای کمک به محل اعزام شدیم که در حین آواربرداری متوجه شدم یکی از ساکنین آن محل زیر آوار مانده است. وقتی در حال تلاش برای نجات آن فرد بودیم مرد صاحب منزل که از دوستان همرزم ما بود به من گفت: این شخصی که زیر آوار است و هنوز ماهیت و چهره کامل او هم نامشخص است همسر اوست! ما همه کنار رفتیم و خانمهای بسیجی، جایگزین ما برای نجات آن خانم زیر آوار شدند. خانمهای بسیجی بعد از ساعتها تلاش فقط موفق شدند تا سر آن خانم شجاع و با ایمان را از زیر آوار رها سازند. با اینکه کل وجود آن بانو زیر خاک بود و خانمهای بسیجی فقط از ناحیه سر موفق به آزاد کردن سر او شدند، دوست همرزم ما با یک اعتماد بنفس مثال زدنی فریاد کشید و گفت بگین اللهاکبر. در این شرایط بسیار سخت او بود که به امدادگران روحیه داد.
و آزاد سازی
خرمشهر از دست دشمن متجاوز چقدر اهمیت دارد که امروز ما باید عکسهای آن دوران را مرور کنیم؟
سوم خرداد 1361یادآور حماسه آفرینی دلیر مردانی است که با مقاومت، جانبازی، شجاعت و شهامت خود سند افتخاری را در تاریخ ایران اسلامی رقم زدند.
خرمشهر تاریخ مجسم و نمونه عینی صلابت و استواری جوانان جان برکفی است که صادقانه و بیریا و گمنام به استقبال شهادت رفتند از این رو، سوم خرداد و فتح خونینشهر، آینه گویا دفاعمقدس و جهاد آگاهانه ملت شجاع و مظلوم در برابر باطل بوده است. سوم خرداد 1361روز فتح ارزشها بود، روز وحدت و یکپارچهگی ملت بزرگ ایران و روز تجلی الطاف خداوندی بر این مردم بود. سوم خرداد سالروز فتح
خرمشهر به عنوان نماد مقاومت ملت ایران در طول تاریخ ثبت شده است و در این زمینه باید هر سال با شکوهتر از سالهای گذشته، گرامی داشته شود که این وظیفه مهم و اساسی برعهده همه ارگانها و نهادها و همچنین عامه مردم است.
از دریچه دوربین خود چه لحظههای خاطره انگیز و دلنشینی را دیدی و ثبت کردی؟
برای سازماندهی مرحله اول عملیات آزادسازی
خرمشهر که به اتفاق نیروهای گردان بلال در دارخوین مستقر بودیم شب جمعه دعا کمیل با حال و بسیار دلنشینی برگزار شد. برای ثبت و ضبط این فضا که خیلی هم عجیب بود تصمیم به فیلمبرداری گرفتم. چون نیاز به نور و روشنایی داشتم از شهید بزرگوار «محمود دانشیار» درخواست کردم تا فلاژ روشنایی را گرفته و همراه با من در مسیر دوربین فیلمبرداری حرکت دهد. در حین چرخش دوربین به طرف عزیزان رزمنده که شدیدا در حال گریه بودند متوجه شدم که نور و روشنایی با دوربین همراه نیست. برای چند لحظه برگشتم تا به محمود بگم چرا فلاژ را حرکت نمیدهد اما دیدم خودش هم شدیدا در حال گریه است، به گونهای که سر بر روی زمین بود و فلاژ هم با فاصله از دستش رها شده است.
http://www.khozestan-online.ir/fa/News/290594/روایت-تک-تیراندازی-که-عکاس-شد-و-لحظه-آزادسازی-خرمشهر-را-ثبت-کرد